طفا اگر حال روضه ندارید از خوندن این غزل صرف نظر کنید .


مانده عبایی کنج زندان از تن تو

یوسف! چرا خونین شده پیراهن تو؟

از استخوانهای شکسته خوب پیداست

«میراث دار خون زهرا» بودن تو

این تازیانه با زبان بی زبانی

دارد خجالت از صبوری کردن تو

در چاه غم هستی اسیر، اما اسیر است

زندان و زندان بان آن بر دامن تو

دوری ز معصومه تو را دلتنگ کرده 

او هم به فکر جایگاه و مأمن تو

هرشب به امیدی که بابایش بیاید

یک دم نخوابیده به شوق دیدن تو

دوری دختر از پدر سخت است، آری

شاید شود آرام با برگشتن تو 

شکرخدا "بابا کجایی" های دختر

اینجا سرت را برنگرداند از تن تو

در شام اما دختری می گفت : بابا

«مَن ذَاالَّذی . » رگ های حلق و گردن تو

سوزاند عالم را همین یک جمله، ارباب!

دردانه را کشته به خون غلتیدن تو


سروده ۳اردیبهشت۹۶

۹فروردین۹۸


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

انجمن نویسندگی سروناز صدای رویاها راز های زندگی سفر سجادعلیزاده خواننده ی دیس لاو Brian Romooz sanat مظهر ایستادگی