طفا اگر حال روضه ندارید از خوندن این غزل صرف نظر کنید .
مانده عبایی کنج زندان از تن تو
یوسف! چرا خونین شده پیراهن تو؟
از استخوانهای شکسته خوب پیداست
«میراث دار خون زهرا» بودن تو
این تازیانه با زبان بی زبانی
دارد خجالت از صبوری کردن تو
در چاه غم هستی اسیر، اما اسیر است
زندان و زندان بان آن بر دامن تو
دوری ز معصومه تو را دلتنگ کرده
او هم به فکر جایگاه و مأمن تو
هرشب به امیدی که بابایش بیاید
یک دم نخوابیده به شوق دیدن تو
دوری دختر از پدر سخت است، آری
شاید شود آرام با برگشتن تو
شکرخدا "بابا کجایی" های دختر
اینجا سرت را برنگرداند از تن تو
در شام اما دختری می گفت : بابا
«مَن ذَاالَّذی . » رگ های حلق و گردن تو
سوزاند عالم را همین یک جمله، ارباب!
دردانه را کشته به خون غلتیدن تو
سروده ۳اردیبهشت۹۶
۹فروردین۹۸
در عرش پیچید این خبر شانه به شانه
امشب به دنیا آمده یک نازدانه
یک غنچه از باغ نبی روییده امشب
ارباب ، شد بابا بزرگ از این جوانه
از نسل پاک مجتبی آمد محمد
از دامن پاک و کریم مادرانه
حاتم فقیر کوی فرزند حسن ، نه
عالم فقیر کوی او شد عاجزانه
کل ملائک پشت در ، در انتظارند
تنها برای یک سلام جابرانه
فرزند سجاد است ، خورشید عبادت!
خاک آبرو می گیرد از او ساجدانه
دنیای ما تاریک بود از ظلمت جهل
امشب تجلی کرد نور عالمانه
آیینه دار حضرت حق است بی شک
پس در کمالاتش نظر کن عارفانه
خواندم فضائل را ولی در خود ندیدم
درک چنین دریای فضل بی کرانه
آیین و عشق من تویی یا باقرالعلم
پس این غزل آیینی است و عاشقانه
کرب و بلا را «.مِنْ ریاضِ الْجَنَّه.» خواندی
جانم فدای این کلام شاعرانه
من بنده ام، از تو رسیده هر چه دارم
ای منبع احسان هر روز و شبانه
روزی بگردان تا ببیند
کرب و بلای اربعین را سالیانه
سروده ۱۴اسفند۹۷
تو عفتت زهرایی و صبرت علی وار
زهرای بعد از زینبی ، تکرارِ تکرار
همراه زینب بوده ای در هر مصیبت
ام المصائب بوده ای بی شک و انکار
«سیبور» آباد از دعایت ، «بَعْلَبَک» خشک
داری میان آسمان دستی تو در کار
تو مثل مادر مستجاب الدعوه هستی
امر از تو بود و عرش همچون امر بُردار
در حیرتم از آن امیری که اسیر است
«الجار ثم الدار» شد در تو پدیدار
انگار کوفه شاهد نطق علی بود
وقتی که می کردی خطابه بین اشعار
واژه به واژه شعر خواندی و فروریخت
حجره به حجره قصر از بنیان و دیوار
چیزی نماند از آبروی آن حرامی
کاخ ستم را بر سرش کردی تو آوار
بودی تو هم همواره غم خوار حسینت
خواندی پس از کرب و بلا مرثیه بسیار
زینب اگر یکسال و نیم از او جدا ماند
داری تو بعد از چار ماه اصرارِ دیدار
تا ساعت آخر کماکان روضه خوانی
لب تشنه ای ، با یاد لب های ترک دار
هر چه شنیده شیعه ، تو دیدی ، شنیدی
فریاد هل من ناصرش را بی علمدار
بی بی بخوان تا عالم و آدم بسوزد
از آتش خیمه ، بیابان ، پای پر خار
چشم رسالت روشن از این بی حیایی
رخت اسارت بر تن گل های مختار
بار سفر بر دوش تو سنگین بود ، آه
قدت خمیده زیر این هجران غمبار
کابوس شب های فراق تو همین بود
شام سیاه و نیزه و بازار و انظار
زار است از وقتی شنیده
بعد از سه ساله ، در خرابه مانده ای زار
سروده ۷اسفند۹۷
*در
راه شام در منزل قنسرین که در یک منزلی«حلب» است، مردم آن همه از شیعیان
علی (ع) می باشند، دروازه ها را بسته و مانع ورود لشگر به شهر شدند. جماعت
بنی امیه را لعن کرده و با سنگ بر لشگریان می زدند. ام کلثوم (س) در رثای
این عمل آنها اشعاری سرود و از آن ها تشکر کرد.در راه شام در منزل "سیبور"
مردم گرد هم آمدند تا در مورد کاروان اسرا تصمیم بگیرند. پیرمردی گفت فتنه
ایجاد نکنید. این سر از همه سرزمین ها گذشته است بگذارید از سرزمین شما نیز
بگذرد.اما جوانان شهر بر این اقدام آن ها معترض شده و آماده جنگیدن
شدند.در جنگ با لشکری که کاروان اسرا را همراهی می کردند بسیاری از سربازان
را به درک واصل کردند.ام کلثوم درباره این شهر دعا کرد و فرمود: خداوندا
آب آن ها را گوارا ساز و دست ظلم را از آنها کوتاه ساز.
به برکت این دعا اگر همه جهان از ظلم و جور آکنده شود در سرزمین آنها جز نشانه های نعمت و بخشش و پرچم قسط و عدل برافراشته نمی شود!
*زمانی
که کاروان اسرا به "بعلبک" نزدیک شد حاکم "بعلبک" بنا به دستور فرمانده
لشگر یزید مجلس بزم و طرب مهیا ساخته و از شراب و نوشیدنی مهیا کرد.
نوازندگان بنواختند و از آن کافران استقبال به عمل آوردند.
ام کلثوم (س)
در حق آن سرزمین نفرین کرد که خدای تعالی نابود کند وسعت و معیشت شما را و
آبتان را خوش گوارا نسازد و دست ظالمان را از سر شما کوتاه نکند.
شبیه زله در سینه ام چه غوغایی ست
دوباره حرف قلم والهی و شیدایی ست
شبیه غنچه عشقی که در شکوفایی ست
هوای این دل بی خود شده تماشایی ست
تمام قلب من امشب شده پر از احساس
فضای سینه معطر شده از عطر یاس
دلی نمانده برایم ، چه دلبری آمد!
رقیب دُرٌ و گرانمایه گوهری آمد
برای ارض و سما ماه انوری آمد
صدای پای قدم های دختری آمد
برای ختم رسل از خدا چه اعطایی ست!
که نازدانه و بی حد و حصر ، بابایی ست
سرور سینه و تاج نگین خاتم اوست
بلند مرتبه بانوی هر دو عالم اوست
تمام معنی حرف کتاب محکم اوست
برای ذهن بشر ماسوی و مبهم اوست
که از برای مقامش خدا غزل خوان است
برای آمدنش عرش ریسه بندان است
برای وصف جلالش که قاصر است زبان
فقط نه حوریه و سروریّ کل ن
اگر نبود وجودش ، نبود و مکان
مکن خطاب پس او را به غیر حضرت جان
شوند عالمیان جملگی فدای سرش
همان که گفت محمد ، فدای او پدرش
گمان کنم شب قدر و نزول اجلال است
خدیجه مادر زهرا شده چه خوشحال است
که مونس است برایش قریبِ یک سال است
چه دختری ! چقَدَر مادرش خوش اقبال است
رسیده است و به نورش مدینه روشن شد
گل است و با قدمش بیت وحی گلشن شد
تویی که کوثری و خیر ها از انفاست
ذلیل و ابتر و بیچاره ، خصمِ خناست
جواز گردش دنیا به دست دستاست
فدای قلب رئوف و کریم و حساست
کرامت تو همیشه نداشته ست نظیر
نگاه کن کف پایت که آمده ست فقیر
منم گدای درت دختر رسول خدا
خدا مرا نکند هرگز از درِ تو جدا
تو مایه ی برکاتی و مرهمی و دوا
به گوشه ی نظری حاجتم کنی تو روا
همین که این قلمِ از تو سرود
نشان لطف کریمانه ی نگاه تو بود
سروده ۳۰بهمن۹۷
زن مخوان این شیربانو را ، بگو مرد آفرین
دختری محجوبه از قوم دلیرانی وزین
اوست هم نام بتول و همسر و یار علی
بعد زهرا شد هوادار امیرالمومنین
از همان اول تقاضا کرد با حجب و حیا
حیدر او را فاطمه دیگر نخواند بعد از این
تا مبادا باز هم دیوار و در گریان شوند
یاد مادر قلب زینب را کند زار و حزین
گفت من هستم کنیز بچه های فاطمه
من کجا زهرا کجا؟ هیهات باشم جانشین!
از همان جا بود نامش ، مادر عباس شد
از همان جا خواند او را مرتضی ، ام البنین
مادری که چار یل ، بی باک و نامی پرورَد
تا میادین «ابن قَتّالُ العَرَب» گیرد طنین
دامنش شد مَهدِ مهتابِ وفای کربلا
مادر باب الحوائج ! کیست بر ایشان قرین ؟
چشم بر راه حسینش مانده است او ای بشیر !
پس برایش حرف بیهوده مزن از سایرین
هر چه گفت عباس ، عبدالله ، عثمان ، جعفرت .
گفت «أخْبِرْنی» از آقایم حسین ، آن شاه دین
تا شنید از غربتش صیحه کشید و ناله زد
وای بی مادر حسین ! ای وای بی یار و معین!
خانه ی او در مدینه شد مکان روضه ها
با همین شور و نوا تا روزهای واپسین
فاطمه بود و عزادار حسین اما ندید
ماه تابان را که با صورت شده نقش زمین
فاطمه بود و عزیز مرتضی ، اما نبود
قامت و قدش خمیده ، سینه اش زخمیّ کین
کن عنایت سوی #عبدهادی ای ام الادب
سینه ام را تازه کن با نور ایمان و یقین
سروده ۲۱بهمن۹۷
از شب و روز سیاه بعد تو فهمیده ام
بر خم تاریکی گیسوی تو چرخیده ام
از سراب گونه هایت وقت بیداری پُرم
در میان خواب هر شب گونه را بوسیده ام
من همان رمّان تلخی عاشقانه بی تو ام
تو همان پایان خوبی که برایش چیده ام
بار اول بود و بار آخرم شد ، عاشقی
بار ها از بار سنگین غمش باریده ام
با غم تو کوزه ی قلبم ترک خورد و شکست
دیگر آن را در میان کاغذی پیچیده ام
سینمای سینه ام تا خالی از لطف تو شد
من تمام صندلی ها را به غم بخشیده ام
سایه ی دیوار تو آینده را تاریک کرد
بعد تو من از تمام سایه ها ترسیده ام
پیله ی رشدم نبودی ، محبس پرواز من !
من همان پروانه اما با پری پوسیده ام
سهم چشمان تو شد دنیای مادر دختری
قطعه ای تاریک و زجر آلود سهم دیده ام
زنده ماندن در فراق تو همان قبریست که
با عذابش سال ها در عمق خود جنگیده ام
خانه ای ویران فقط از #عبدهادی مانده است
بس که از پس لرزه های رفتنت لرزیده ام
سروده ۱۸بهمن۹۷
لطفا اگر حال روضه ندارید از خوندن این غزل صرف نظر کنید .
به بالینم بیا ای شمعِ زهرا
زمین گیرت شده پروانه ی تو
حلالم کن ، اگر بد بودم و خوب
که دارم می روم از خانه ی تو
پس از آن درد های زخمِ پهلو
رسیده وقت تسکینم علی جان
وصیت می کنم تنها تو هستی
وصی غسل و تدفینم علی جان
به أسما گفته ام هنگام غسلم
که همراه و کمک حال تو باشد
دلیل گریه های من همین است
پس از من رنج دنبال تو باشد
خودت غسلم بده اما شبانه
به همراه همین پیراهن من
مبادا که دلت آتش بگیرد
برای زخم های بر تن من
نمی خواهم به تشییعم بیاید
همان قومی که در حقت جفا کرد
مدینه غنچه ی شش ماهه را کشت
تو را بر داغ زهرا مبتلا کرد
پس از بابا نود روز است ، هر روز
برای دیدن او بی قرارم
خداحافظ که قبل از ظهر فردا
به سر خواهد رسید این انتظارم
الهی بعد زهرای شهیده
نباشد دختری بی تاب بابا
اگر هم بود بی یاور نباشد
نباشد زخمیِ زخم زبان ها
الهی صورتش نیلی نباشد
میان کوچه و بازار و انظار
الهی بالشش کنج خرابه
نباشد ذره خاکی سرد و نمدار
الهی درد های بی حسابش
شبیه مادرش زهرا نباشد
الهی حرمله با دختر خود
نمک بر زخم های او نپاشد
بیاید کاش بابایش ، نه با سر
اگر آمد نه با لبهای زخمی
به یمن مقدمش ای کاش دختر
نمانَد گوشه ای با پای زخمی
الهی جان زهرا را نگیرد
نوای وای بابای سه ساله
بسوز ای #عبدهادی با دل و جان
برای داغ زهرای سه ساله
سروده ۲۰بهمن۹۷
شکر! شدم غرق در قطره ی باران تو
دامن ما را گرفت گوشه ی طوفان تو
طبعِ حقیرم کجا! ماه منیرم کجا!
دفتر و شعر و قلم، واله و حیران تو
عمر برایم کم است تا بنویسم فقط
نقطه ای از صفحه ی اول عنوان تو
شاعر درگاه تو حضرت جبریل نیست
حضرت پروردگار بوده غزلخوان تو
خوانده برای تو «یا ایتها النفس .» را
«راضیةً مرضیه .»، پیکر عریان تو
گردش هفت آسمان طوف وجود تو است
برده دل از عالمین زلف پریشان تو
جن و ملک بنده و خادم خان تو أند
و مکان تابع و گوش به فرمان تو
آدم و داوود و خضر . ، قاطبه ی انبیا
یک به یک از اولند مضطر و گریان تو
گوشه ای از برکتت نذریِ ماه عزاست
چشمه فیض است این سفره ی احسان تو
حضرتِ «أنَّ الحُسَین .»! کشتی امن نجات!
نورِ هدایت شده ست، روی درخشان* تو!
رمز خدایی شدن با تو جنون است و بس
از همه عاقل تر است، مست و خرامان تو
«هادی عابد» که رفت بنده ی دنیا نبود
بنده ی عشق تو بود، بود مسلمان تو
دوری کرب و بلاست درد دلم، مثل او
می کُشد آخر مرا غصه ی هجران تو
حضرت شاه حرم! صاحب جود و کرم!
بوده ام از بچگی دست به دامان تو
حاجت ما اربعین، یک سفر کربلاست
تا که شوم قطره در سیل خروشان تو
در شب میلاد تو روضه برایم بس است
خواندن یک بیت از آن لب عطشان تو
کاش بمیریم در روضه ی آن بزم . آه .
چوب جفا هم زبان با لب و دندان تو .
با دم این روضه ها با دل خون از جفا
هر شب جمعه شود فاطمه مهمان تو
#عبدهادی
۱۶فروردین۹۸
*روایت شده که در شب های تار، نور از جبین مبین و پایین گردن آن حضرت ساطع بود و مردم آن حضرت را به آن نور می شناختند! - منتهی الامال
«هادی عابد» خادم با اخلاص حضرت سیدالشهدا علیه السلام بود که در ۲۴ رجب امسال از دنیا رفت. فاتحه ای برای شادی روح این عزیز و جمیع گذشتگان قرائت بفرمایید.
شبیه روز عاشورا امامم را رها کردم
شبیه مردم کوفه برایت گریه ها کردم
اگر تو در بیابانی دلیلش بوده اعمالم
تو تنهایی و من تنها ، برای تو دعا کردم
میان روضه ها خواندم غلام حلقه برگوشم
غلامت نیستم اما همیشه ادعا کردم
تو دریای کراماتی ، منم مرداب عصیان ها
فقط یاری گرم بودی فقط جرم و خطا کردم
کسی که ماند همراهِ تو دارد هر دو عالم را
خسارت دیده من هستم که راهم را جدا کردم
در این دنیای ظلمانی تویی نجوای مظلومان
من آن مظلومم و ظالم که بر نفسم جفا کردم
شب جمعه ست ، اما دل پر و بالش شده خونین
به یاد لاله ی حیدر دلم را کربلا کردم
در این شب های آخر زینبش می گفت ای مادر
برای زخم تو ختمِ چهل حمد شفا کردم
امان از ساعت آخر . نگاهش ماند بر أسما .
چرا مادر جوابم را نداد هر چه صدا کردم ؟
ضلال #عبدهادی را هُدی بخشید اکرامت
دلم را بیت الاحزانِ عزیزِ مصطفی کردم
سروده ۱۱بهمن۹۷
درباره این سایت